سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مأوای من و خدا و دیگر هیـــــــــــــــــــچ...


ساعت 7:27 عصر یکشنبه 87/2/8

 اله من! اکنون که جسورانه در محضر مبارکت لب به کلام گشودم خوب

   آگاهی که  دلم........  دلم گرفته است.

   اله من! دگر تاب ماندن ندارم.

   اله من! ثانیه ها همانند کوبه های آهنین بر زره پاره پاره قلبم فرودی 

   سهمگین دارند.

    اله من ! چگونه میتوانم جواز قریب رویت نورانیت را تصلای خاطر پر 

    انتظارم کنم؟

    اله من! چه میشود این دم که فرو میرود دگر فرصت باز گشت نیابد.

    اله من!...

    اله من! از آن زمان که تورا یافتم میدانستم که طاقت عشقت را نخواهم

    یافت.

   اله من! میدانستم که چند صباحی بیش نمیتوانم دل بیقرار و خسته ام 

   را خاموش نمایم.

   اله من! نمیدانم تو ...ای معشوق جاودان من چگونه این پاره وجود

   مراربوده  ای که آنی بدون جزبه عارفانه ات حیات برایم تر جمانی ندارد.

   اله من !خوب میدانی که هیچ احساسی هم وزن لحظات عاشقانه ام

    با تو نخواهد بود.

    اله من !اگرچه ذره ای از این همه عشق وصف ناشدنی ات  قابل

    وجود ناپاک و نالایق چون منی نیست.ومن این تمام را همه از فضل

    مهربانانه ات  میدانم...

    اله من !...اما چه بگویم که چیزی را یارای ظهور نهانخانه دلم نیست.

    اله من ! ای که جریان رگهای این قفس تنگ با رجاء نیل به تو تداوم دارد.

    اله من! ای هست من !  ای همه من!   ای من من!...

    اله من !بدان که تا وصال هجر بی مثالت - زمان برای روح پر غلغله ام

   هماره در سکوت شب های بی ستاره- چون فریاد صور- خواهد ماند...

    ............

                                       

   "برگرفته از دل"

+ نوشته شده در  چهارشنبه 6 تیر1386ساعت 2:10 قبل از ظهر  نظر بدهید

¤ نویسنده: کبوتر نور

نوشته های دیگران ( )