سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مأوای من و خدا و دیگر هیـــــــــــــــــــچ...


ساعت 8:22 عصر یکشنبه 87/4/2

 ...

      الهی چه شده است مرا؟ چه؟ چه؟ چه؟  

  گویی چنگالهای دنیا مجال تنفسم را ربوده و گویی تمام قوای هجمه خود را به کار گرفته

  است تا راه  گلویم را مسدود کند.

  الهی ! می ترسم، می ترسم از خودم. مرا چه شده است؟

  خدایا !ترسم ازآن است که اگر مرا بیش از این منتظر بگذاری کار از کار بگذرد و من.........

  الهی! با من چه کرده ای که ماندن اینچنین خواب و خوراک را از من گرفته؟

  اله من! اله دل من! ای همه همه من!

  هراسانم سخت از این که تاب این انتظار به طاق برسد و عقلم را زائل کند.

  میترسم که روزگارم از این که هست نابسامان تر شود.

  خوب می دانی که 70 روز است متحیرم و سخت غمگیـــــــــــن...

  فریاد وا أسفایم از هفت کالبد وجودم به آسمان بلند است.

  خدا ! خدا ! خدا!

  داغ این حسرت بیچاره ام کرده !بگو چه کنم؟ها؟ چطور این چند صباح دیگر را تاب بیاورم.

  هفتاد روز سپری شده و من هنووووووووز بی تاب ماندنم.هر روز که میگذرد .........

  طاقتم طاق شده، صبرم دگر کشش این همه انتظار و امتحان را ندارد.. 

  خدای دل من ! میدانم که هر آنچه هست همه حق است،اما دل که حرف حساب

 نمی فهمد!! می فهمد؟؟؟!!!!!!!

   خدایا دلم دارد میترکد. پس کی جواب طلبش را میدهی؟ پس کی با ندای وصف ناشدنیت

   او را به سکوت ابدی و سرشار از شوق، مزیّن میکنی؟

  این عطش دگر برایم قابل تحمل نیست..

  خدایا! عزیــــزم!

  کی سیرابم میکنی؟ کی این آتش به جان افتاده ام را به خاموشی میرسانی؟ کــــــــی؟؟  

  شنیده بودم اما درک نکرده بودم که:

    "عشق یعنی همسفر با آفتاب              تشنه ماندن بر لب دریای آب"              

   خوانده بودم داستان دردناک جاماندن را که خواندنش حتی برای لحظه ای ،خشکی

   چشمانم را می دزدید...

  الهـــــــــــی! حال چه کنم که با تمام وجودم  دردش را چشید ه ام و ...

  خدایا !ای کرامت محض! سخت است که تو آنجا آن باشی و من ،اینجا، این...!!!!!!!

  نمی توانم...

  سخت است.! خیلی سخت! سخت سخت سخت !

 

                                                 یا حسین(ع)

  .........................................

 برگرفته از دل..


¤ نویسنده: کبوتر نور

نوشته های دیگران ( )